سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

سورنا سردار دلیر مامان و بابا

47

خیلی دلم می خواد زودتر اینجا مطلب بنویسم....از بس این روزها برای ما شیرینی و بلبل زبون.....اینقدر حرف میزنی و گاها حرفهای خنده دار که خیلی دلم می خواد ثبت بشن اما خوب امان از فرصت کم که تا چشم بهم میزنم...می بینم یک ماه دیگه گذشته و یک ماه بزرگتر شدی..... فقط و فقط یک ماه دیگه به تولد 4 سالگیت باقی مونده....خیلی زود بزرگ شدی پسرکم.....خیلی زود....هرچند خوشحالم که تو این زمان پیشت بودم و بزرگ شدنت رو هر روز نظاره گر بودم..... سوالهای زیادی داری که با توجه زیادت به اطراف برات پیش میاد که تا جوابش رو نگیری دست بردار نیستی.....مثلا امروز می پرسیدی چرا ما مژه داریم؟...اگه نداشته باشیم چی میشه؟...اگر دست نداشته باشیم چی میشه؟...اگر پا نداشته...
21 ارديبهشت 1393

بهارانه

 با چشم برهم زدنی روزهای اول سال 93 هم داره می گذره....46 ماهگی رو پشت سر گذاشتی در حالی که فرصت نکردم چیزی بنویسم و عکسی بذارم....اما عوضش با دست پر برگشتم و کلی عکس...... روزهای اول که به عید دیدنی گذشت و عیدی گرفتن که دوست داشتی...پولهای عیدی رو که بابا میدی بعدش میگفتی بهم پس بده که بابا می گفت گذاشتم برات بانک.....بعدش دیگه از هرکی عیدی می گرفتی می گفتی پولهام تو بانکه و باید بذارمشون بانک..... روزهای بعدی به گشت و گذار تو شهر تهران که خیلی دوست داشتی و هم پای من و بابا گردش کردی...هرچند هنوز دوست نداری عکس بگیری مگه تو شرایط خاص که خودت یه لوکشین که مورد علاقت باشه انتخاب کنی و بخوای باهاش عکس بگیری.....اما یکی از جاهایی که ...
21 ارديبهشت 1393
1